پرهامپرهام، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات پرهام عزیزم

یک روز برفی به یاد ماندنی

عزیزم امروز 90/11/14 روزجمعه بود که روز قبلش یه برف کوچولو زده بود و توخیلی دلت میخواست بری برف بازی واسه همین تو بابا و مامانت رفتین سیاسرد واسه برف بازی و بعدم من و باباجان و مادرجون اومدیم پیشتون که باباجان گذاشتت رو برفا و سرت میداد که حسابیم بهت خوش گذشته بود خاله ام ازت عکس  گرفت که بزاره تو وبلاگت که بعد که بزرگ شدی بری و اونروزای به یاد موندنی ببینی                               ...
20 بهمن 1390

گل نازنازی خاله 4 سالگیت مبارک

عزیزم تولدت مبارک . شب به یـــــــاد ماندنی بود کلی پسردایی مامانـــــــــت ارگ زد و همگی رقصیـــــدیم   خاله مامـــــــانت و دایی مامانت  با خانوادهاشون و پدربزرگ ومادربزرگ مامانت و دایی و زن دایت وباباجان و مادرجون هم بودن و هرکسی به نوبه خودش زحمت کشیده بود . عزیزم چندروزی قبل از تولدت بود که خیلی دلت هوای اسکوتر کرده بود دلت میخواست یه اسکوتر داشته باشی آخه تو تلویزیون دیده بود که به قول خودت میگفتی   استر کودک میخوای منم تصمیم داشتم روز تولدت سوپرایزت کنم و برات یه اسکوتر خریدم وبهت هدیه دادم .  خیلی دوست دارم .     عزیزدلم : روزگارت برمراد ، روزهایت شاد شاد آسما...
16 بهمن 1390

پرهام تو اتاق خاله اش

وای عزیزم چقدر باکلاس شدی تازه از خونتون اومده بودی که اومدی تو اتاق من با کاپیشن و کلاهت و عینک دودی آخه هوا سرد بود واسه همین مامانت حسابی پوشونده بودت من دیدم بهترین سوژه واسه عکسی و گذاشتنش تو وبلاگت                                                   ...
14 بهمن 1390

آقا پرهام در آتلیه عکاسی

عزیز خاله چقدر مهربون شدی چقدر مظلوم شده قیافت قربونت برم . راستی چندتا لغت از فرهنگ لغت پرهام آوردش : اُروردش بلوار : بولار وبلاگ : ولباگ انداختنیش : اِختادیش دارچین : غارچین زردآلو : زردول   ...
14 بهمن 1390
1